موسسه قرآن وعترت امیرالمومنین علیه السلام

موسسه قرآن وعترت امیرالمومنین علیه السلام

وما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله؛اگرهدایت الهی نبود ماخود به خود در این مقام راه نمی¬یافتیم.
طلیعه:
در جاری حکمتش، بعثت ساری شد،
قرآن طلوع کرد و عترت (علیهم السلام ) تابیدن گرفت،
نوایش ندای فطرت بود و آوایش آواز آسمان، رسول (صلی الله علیه و آله ) قِصه‌ی « خُذِ الکِتاب »خواند و غُصه‌ی « اِنَّ قومی »...
کویر شهرها عطش طراوت داشت و تمنای آرامش، انسان در پی بهار بود و به دنبال قرار،
امیری آسمانی، نشانیِ« فَاِنِّها رَبیعُ القُلوب » سر داد...
و شیطان از همه وقت نالان تر و البته پر کارتر...
حکیمانه های رهبری، ناتوی فرهنگی را فریاد کشید و هندسه‌ی ایمانی را در سایه‌ی معارف قرآنی طرح ریخت.
اندیشه ای جوانه زد، دغدغه‌ای شعله کشید،کلنگ همتی به زمین خورد و آستین تلاشی بالا رفت... موسسه قرآنی فرهنگی امیرالمومنین علی علیه السلام وابسته به جامعه علمیه امیرالمومنین فعالیت خودرا آغاز نمود.

.

«و یقطع فی الله بحزم و عزم» ؛در راه خدا قطع می‌کند به حزم و عزم.

در جمله قبل، از پیوستن فرمودند و در این عبارت از گسستن، قطع رابطه مومن برای خداست اما دو قید دارد:

1-    حزم2ـ عزم

«حزم» به معنی تدبیر است، آنگاه که انسان از نظر درونی با کسی قطع علاقه کرد در ظاهرش نیز منعکس می‌شود. قطع رابطه درون، روابط برونی را نیز قطع می‌کند. اما مومن زیرک است. با آنکه قطع رابطه درونی کرده است مراقب است و در روابط برونی مواظب، اگر قطع ارتباط باطنی باعث ضرر یا مشکلاتی برای او شود ظاهرش را درست می‌کند. انسان از دشمنی که قطع رابطه کرده است، رویش را برنمی‌گرداند،مراقب است که از ناحیه دشمن ضربه نخورد.

«عزم» به معنی استواری است، یعنی مومن در قطع ارتباطش استوار است. قطع و وصلش حساب شده است. هم روابط درونی‌اش حساب شده است و هم روابط بیرونی‌اش . هم قطع باطنی‌اش حساب شده است و هم بیرونی‌اش .

«لایخرق به فرح» ؛شادی مومن صدمه‌ای به ادراکات وی نمی‌زند.

«ولا یطیش به مرح» ؛خوشحالی بسیار عقلش رازایل نمی‌کند.

«مرح» شدت سرور و شادمانی را گویند. در دو مورد، انسان ضعیف النفس به هم می‌ریزد. خوشحالی و مصیبت زیاد، در این دو موضع به ادراکات صدمه می‌خورد.خوشحالی زیاد غالبا در هنگام معصیت است. باطن در ظاهر اثر می‌گذارد و اعمال ظاهریش به انحراف می‌گراید.

«مذکر للعالم، معلم للجاهل» ؛یادآور دانا باشد و معلم نادان .

از این دو خصیصه درمی‌یابیم که مومن به رشد توجه دارد، رشد خود و دیگران .

«لایتوقع له بائقه ولایخاف له غائله» ؛از مومن انتظار شر نمی‌رود و از بلایش نترسد.

«کل سعی اخلص عنده من سعیه» ؛اعمال دیگران را از اعمال خود خالص‌تر می‌داند.

مومن چون خود را می‌شناسد و از خباثت‌های نفس آگاه است، به اعمال خویش غرّه نمی‌شود.

«و کل نفس اصلح عنده من نفسه» ؛و همه را از خود شایسته‌تر می‌داند.

«عالم بعیبه شاغل بغمه» (2) ؛عالم به عیب خود است و گرفتار غم خویش .

وقتی مومن با اندوه خویش سر در گریبان شد، از توجه به عیوب دیگران باز می‌ماند. در این هنگام به علم می‌رسد. روایات در این زمینه بسیار زیاد است .

«قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ثلاث خصال من کن فیه او واحده منهن کان فی ظل عرش الله یوم لاظل الا ظله» (3) ؛رسول اللهصلی الله علیه و آلهمی‌فرمودند که سه خصلت اگر در کسی بود، همه‌اش یا یکی از آن، در سایه عرش الهی واقع می‌شود. روزی که سایه‌ای جز سایه حق تعالی نیست .

«رجل اعطی الناس من نفسه ما هو سائلهم لها» ؛با مردم طوری رفتار می‌کند که دلش می‌خواهد مردم با او رفتار کنند.

«و رجل لم یقدم رجلا و لم یوخر اخری حتی یعلم ان ذلک الله رضی او سخط» ؛کسی که گامی به جلو یا به عقب نمی‌نهد مگر آنکه رضای خدارادر آن بداند.

«و رجل لم یعب اخاه المسلم بعیب حتی بنفس ذلک العیب من نفسه» ؛و کسی که عیب برادر مومنش را جستجو نکند مگر آن که آن عیب را از خودش دور کرده باشد.

«فانه لاینفی ذلک العیب منها عیبا الا بداله عیب و کفی بالمرّ شغلا بنفسه عن الناس» (4) ؛پس اگر عیبی را از خویش نفی کند، عیب‌های دیگر ظاهر می‌شود وکافی است برای مردم که مشغول به خود باشدتا به مردم .

در روایت دیگری رسول اکرم صلی الله علیه و آله بشارت داده‌اند به کسانی که به اصلاح عیوب خویش مشغولند و فرموده‌اند:

«طوبی لمن شغله خوف الله عزوجل من خوف الناس» (5) ؛خوشا به حال کسی که خوف از خدا او را از خوف از مردم بازداشت.

«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب المومنین من اخوانه»(6) ؛خوشا به حال کسی که عیوبش وی را از پیگیری عیوب برادران مومنش بی‌نیاز کرده است .

امام باقرعلیه السلام می‌فرمودند که دیدن عیب دیگری و ندیدن عیب خود، عیب است، مومن به عیبش علم پیدا می‌کند.«کل سعی اخلص عنده من سعیه و کل نفس اصلح عنده من نفسه» ؛هر تلاشی در نزد او از تلاش خودش خالص‌تر و هر نفس از نفس خودش شایسته‌تر است .

آدمی در دو مورد بیچاره می‌شود:

1-    در ارتباط با اعمال نیک:

مطلب عجیبی است که اعمال خوب، آدمی را به بدبختی بکشاند. تاکنون هر چه شنیده بودیم، اعمال زشت بود که منجر به شقاوت می‌شد اما اعمال نیک هم اگر با عُجب قرین شود، نتیجه‌اش هلاکت است. طبق روایت فوق امیرالمومنینعلیه السلام می‌فرماید برای پرهیز از عُجب تمام اعمال نیکت را به زیر سئوال ببر.

2ـ خودبزرگ بینی در معنویات:

وقتی کمالات ظاهری به تکبر منجر شد، صاحب آن را تباه می‌کند. شجاع واقعی، کسی است که وقتی متوجه خلاف خود شد، اعتراف کند و شرمنده شود. شجاع کسی است که هوای نفس را بکوبد.

«عالم بعیبه، شاغل بغمه» ؛به عیوب نفسانی خویش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونی خویش است

«لایثق بغیر ربه» ؛اعتماد نمی‌کند به غیر پروردگارش .

انسانی که به غیر خدا تکیه کند، بدون پشتوانه است. امام جوادعلیه السلام می‌فرمایند:

«الثقة بالله ثمن لکل غال و سلم الی کل عال» (7) ؛اعتماد به خدا بهای هر چیز گران قیمت است و نردبانی است به سوی هر بلندی .

چه شده که ما به وعده‌های الهی اعتماد نمی‌کنیم؟! جز این است که ربوبیت حق را باور نکرده‌ایم. در بخشی از روایت مفصل از امام عسکری علیه السلام آمده است:

«فلاتعجل علی ثمره لم تدرک» ؛در خصوص مسئله‌ای که به آن نرسیده‌ای عجله و شتاب مکن .

«و انما تنالهافنی اوانها» ؛در فصل آن بهره‌مند خواهی شد.

«واعلم ان المدبر لک اعلم بالوقت الذی یصلح حالک فیه» ؛آن کسی که تدبیر امور تو را می‌کند آگاه‌تر است به وقتی که اصلاح می‌شود حال تو در آن .

«فثق بخیرته فی جمیع امورک یصلح حالک» ؛پس به انتخاب‌های خیر او در تمام امورت اعتماد کن تا حالت اصلاح شود.

«ولا تعجل بحوائجک قبل وقتها» ؛و تعجیل مکن در حوائج خود قبلازوقت آنها.

«فیضیق قلبک و صدرک و بخشاک القنوط» (8) ؛پس قلب و سینه‌ات تنگ می‌شود و تو را ناامیدی و یاس می‌ترساند.

در همین روایت آمده است که فشار روحی هم که براثر نرسیدن وقت به آدمی وارد می‌شود، نفع دارد.

یکی از بزرگان با تعبیری عوامانه می‌فرمودند که «پیش خدا وابده» یعنی راحت راحت باش . این اعتماد است که روح را آرامش می‌بخشد.

«قریب وحید حزین» (9) ؛مومن، هم به خدا و هم به خلق نزدیک است، تنها و اندوهناک است .

از این عبارت درمی‌یابیم که مومن منزوی نیست، اما وقتی در میان مردم است، تنهاست، چون انسش تنها با خداست. آنگاه کهانس با خدا کم‌رنگ شود، حزن پدید می‌آید.

روایت را با غریب هم می‌توان معنا کرد. مومن در جمع مانند شخص غریبی است. معنای این سخن آن نیست که مومن کار اجتماعی نمی‌کند. خیر، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غیب است. همین تعبیر در نهج البلاغه آمده است:

«کن فی الناس فلا تکن معهم» ؛در مردم باش اما با مردم مباش .

امام حسن عسکری علیه السلام می‌فرماید:

«من انس بالله استوحش من الناس و علامه الانس بالله الوحشه من الناس» ؛کسی که با خداوند مانوس است از مردم در وحشت است و علامت انس خدا وحشت از مردم است .

«یحب فی الله ویجاهد فی الله لیتبع رضاه» ؛دوستی مومن در راه خدا و مجاهده‌اش در طریق اوست تا تابع رضای او شود. در این روایت از یک طرف به امر درونی اشاره می‌فرمایند، (محبت در راه خدا) و از طرف دیگر به اثر خارجی و کارکرد بدن .

«ولا ینتقم لنفسه بنفسه» ؛برای خودش اهل انتقام نیست .

خداوند رحمت کند بزرگی را که می‌فرمود اگر یک اشتباه را کنار اشتباه دیگر بگذاریم می‌شود دواشتباه، مومن انتقام را به خداوند منتقم وامی‌گذارد. چون احتمال می‌دهد در انتقام گیری هوای نفسش مداخله کند.

«ولا یوالی فی سخط ربه» ؛دوستی مومن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمی‌شود.

«مجالس لاهل الفقر» ؛همنشین اهل فقر است .

شاید علت همنشینی بااهل فقر، حفظ روحیه قناعت باشد.

قرآن کریم می‌فرماید:

«کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی» (10) ؛چنین نیست به یقین انسان طغیان می‌کند چونکه خود را بی‌نیاز می‌بیند.

البته معنای روایت این نیست که هر کس از نظر مالی و رفاه غنی بود قرب به حق ندارد.

«مصادق لاهل الصدق» (11) ؛تصدیق کننده است اهل صدق را.

فقط یک دوستی حقیقت دارد و آن، دوستی با حق تعالی است. او صدق است و سایرین کذب‌اند، او بود است و بقیه نبودند.

«موازر لاهل الحق» ؛کمک کار اهل حق است .

«عون للغریب، اب للیتیم، بعل للا رمله» ؛یاور غریب و پدر یتیم و شوهر بیوه زن است .

«حفی باهل المسکنه» ؛ نسبت به اهل مسکنت مهربان است .

حفی غیر از غریب است. تعبیر حفی از قرآن است.

«انه کان بی حفیا» ؛همانا خداوند به من مهربان است. (با لطافت با بندگان برخورد می‌کند.)

مومن در روابط اجتماعی بااین شأن الهی با خلق برخورد می‌کند. امام عسکری علیه السلام فرمود:

«خصلتان لیس فوقهما شی الایمان بالله و نفع الاخوا»(12)؛دو خصلت است که فوق آن دو چیزی نیست. ایمان به خدا و سودرسانی به مومنان. مومن مظهر صفات الهی است. و باید در رابطه اجتماعی خود این صفات را تسری بدهد.

«مرجو لکل کریهه مامول لکل شده» ؛مومن امید و پناهگاه برای رفع مشکلات است و در شداید امید و پناه مردم است .

از این روایت درمی‌یابیم که مومن در جامعه‌ای که زندگی می‌کند محور و حلاّل مشکلات است .

مامول از امل به معنی آرزو است. تفاوت رجا و امل در این است که رجا وقوعش نزدیک و امل دورتر است . مومن مشکل گشاست و جامعه از او توقع حل مشکل دارد. امام صادقعلیه السلام می‌فرماید:

«لایکون المومن مومنا حتی یکون کامل العقل» ؛مومن مومن نیست مگر آنکه عقلش کامل گردد.

«ولایکون کامل العقل حتی یکون فیه عشر خصال» ؛و عقلش به کمال نمی‌رسد مگر آنکه در او ده خصلت باشد.

مقصود از عقل در اینجا، عقل عملی است. اولین خصلت چنین است.

«الخیر منه مامول و الشر منه مامون»؛آنچه از او توقع می‌رود خیر است و از شر او در امان هستند.

«یستقل کثیرالخیر من نفسه»؛کار خیر بسیارش را کم می‌داند.

«ویستکثر قلیل الخیر من غیره»؛خیر کم دیگران را زیاد می‌داند.

«ویستکثر قلیل الشر من نفسه» (13)؛ شرکم خودش را زیاد می‌داند.

از خطاهای بزرگ انسان، قلیل شمردن خطاهایش است و از بزرگ‌ترین بیماری‌های نفسانی، بزرگ دیدن خیرات خویش و کوچک دانستن خدمات مردم است .

«لا یتبرم بطلب حوائج» ؛از مراجعه مکرر مردم به ستوه نمی‌آید.

«هشاش بشاش» ؛طراوت وجه دارد و برخوردش با روی باز است.

«لا بعباس» ؛عبوس نیست .

«ولا بجساس» ؛در عیوب دیگران جاسوسی نمی‌کند.

«صلیب» ؛پایدار است .

«کظام بسام» ؛دارای کظم غیظ و متبسم است .

کظم غیظ به معنای تحکم است. یعنی حلم به خود بستن . از نظر ظاهر کاظم با حلیم، یکی است، اما از نظر باطنی حلیم دارای آرامش است و کاظم در درونش طوفانی برپاست، لکن جلوی این طوفان را سد کرده است. البته راه پیدا شدن ملکه حلم، کظم غیظ است. علیغلیه السلام می‌فرماید:

«ان لم تکن حلیما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یصیر منهم» (14)؛اگر صاحب حلم نیستی، تحلم بورز، زیرا کمتر کسی خودش را به گروهی شبیه می‌کند مگر آنکه مثل آنها می‌شود.

در روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز به طریق یافتن ملکه حلم اشاره شده است:

«انما العلم بالتعلم»؛ همانا علم با تعلم به دست می‌آید.

«والحم بالتحلم» (15) ؛ و حلم باتحلم حاصل می‌شود.

حلم از کمالات ایمانی است. اما کظم غیظ در درجات ضعیف ایمان حاصل است. یعنی دلبستگی به خدا دارد اما هنوز کامل نشده است. در روایات آمده است که کظم غیظ مومن در برابر گفتار یا عملکرد اهل جهل، برعزت مومن می‌افزاید:

«ما من عبداکظم غیظه الا زاده الله عزوجل عزافی الدنیا والاخرة» (16)؛هیچ مومنی نیست که خشمش را فرو خورد مگر آنکه خداوند عزت دنیا و آخرت به وی عطا می‌فرماید.

مومن خشمناک که می‌تواند برای تشفی خاطرش عکس‌العمل نشان دهد اگر کظم غیظ به خرج بدهد در قیامت خداوند دلش را از «رضا» سرشار می‌کند. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«من کظم غیظا و لو شاء ان یمضیه امضاه، املا الله قلبه یوم القیامة رضاه» (17) ؛کسی که کظم غیظ می‌کند، حال آنکه قادر به اِعمال خشمش هست، خداوند در روز قیامت دلش را از رضایت پر می‌کند.

در حالی که اگر به قصد تشفی خاطر عصبانی شود، دری از جهنم به روی او گشوده خواهد شد. چون در اغلب موارد، عصبانیت با ابزار معصیت توام است . پیامبر اکرمصلی الله علیه و آلهفرمودند:

«ان لجهنم بابا لا یدخله الا من شفی غیظه بمغصیه الله تعالی» (18) ؛همانا برای جهنم بابی است که داخل آن نمی‌شود مگر کسی تشفی پیدا کند به معصیت خدا.

«بسام» ؛اهل تبسم است .

«دقیق النظر عظیم الحذر» ؛تفکرش دقیق و تقوایش عظیم است .

نظر در نسبت به عقل و تعقل است و به دید باطنی اطلاق می‌شود. ترس او به مقدمات گناه بزرگ است، چنان که از پولدار شدن، از ریاست و مقام برحذر است .

«عقل فاستحیی» (19) ؛تعقل می‌ورزد و آنگاه حیا می‌کند.

حیای او ناشی از تعقل و ادراک است، حیا در آشکارا و در میان جمع، ارزش چندانی ندارد. کدام حیا پشتوانه‌اش عقل است آن حیایی که در سرّیعنی در مخفی‌ترین جاها که انسان قرار گرفت، وجود داشته باشد. حیایی که سرّ و علن درباره آن یکی است .

عقل به انسان می‌گوید که خالق، پنهان و آشکار ندارد.

«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (20) ؛در نزد حق تعالی سرّ معنا ندارد. تعقل در این حد، پشتوانه حیای مومن است. خدا رحمت کند امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را که می‌فرمود: عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید.

پی‌نوشت‌ها:

1-      بحارالانوار، ج 70، ص 248.

2-      بحارالانوار، ج 67، ص 336.

3-      همان، ج 77، ص 148.

4-      خصال صدوق، ص 80.

5-      بحارالانوار، ج 77، ص 134.

6-      همان، ج 1، ص 199.

7-      بحارالانوار، ج 78، ص 364.

8-      بحارالانوار، ج 78، ص 379.

9-      در برخی نسخ به جای «حزین»، «جرید» ضبط شده است .

10-سوره علق، آیه 6.

11-سوره مریم، آیه 47.

12-بحارالانوار، ج 78، ص 374.

13-بحارالانوار، ج 67، ص 296.

14-غررالحکم، ج 3، ص 11.

15-المحجة البیضاء، ج 5، ص 311.

16-اصول کافی، ج 2، ص 110

17ـ همان، ص 110.

18ـ المحجة البیضاء، ج 5، ص 265.

19-در نسخه بحارالانوار، این عبارت بعد از عبارت:«لایبخل ... صبر» آمده است. البته در نسخه اصول کافی چاپ اسماعیلیه (ترجمه سیدجواد مصطفوی) نیز چنین می‌باشد.

20- سوره ق، آیه 16

برگرفته از کتاب «کیش پارسایان»، درس‌هایی ازآیة الله مجتبی تهرانی..

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.