می خواستم آتشفشان نرم و قلب سوزان خود را به آسمان بگشایم.
می خواستم کلمه شوم، کلمه حق و حقیقت، و همچون کوه که بر سینه زمین محکم و سنگین می نشیند، من نیز محکم و پایدار بر دل تاریخ کوبیده شوم.
می خواستم شمع گردم و به خاطر نور سر تا پا بسوزم.
می خواستم اشک شوم و عصاره وجودم را در پاک ترین و زیباترین شکلش به توتقدیم کنم.
می خواستم سوز گردم، عشق گردم، شور گردم، ذوق گردم، شوق گردم، روح گردم، موج گردم، شمع گردم، نور گردم، اشک گردم و بالاخره کلمه شوم که اولین تجلی خداست.
ولی افسوس که سرنوشت فرمان داده است که این خواسته ها و آرزو ها صورت تحقق به خود نگیرد و من از همه آن ها محروم گردم.خدای بزرگ می خواهد که من بسوزم و قطرات اشکم از غم و درد سرشته شود.
خدای بزرگ فرمان داده است که استخوان هایم زیر کوه غم خرد شود و به هیچ وسیله تسکین نیابم. خدای بزرگ می خواهد که در سیلاب های خطر غرق شوم تا امکان استراحت برای من نباشد.
خدای بزرگ امر کرده است که طوفان های سهمگین مرا بربایند و هم چون پرکاه مرا در گیرو دار حوادث از یک طرف به طرف دیگر پرتاب کنند و هرگز آرامشی نیابم.
این است زندگی من، این است سرنوشت، این است آنچه خدای بزرگ بر من تقدیر کرده است. من نیز عاشقانه و متواضعانه تسلیم اراده اویم و جز این چیزی نمی خواهم.
الهی رِضاً برضائِک، صبراً علی قضائِک، مطیعاً (تسلیماً) لِاَمرک، لا مَعبودَ سِواک یا غیاث المستغیثین.
منبع: کتاب عارفانه